"متن کامل پایان نامه ارشد – قسمت 5 – 10 |
“
نگرش انسانمداری چنان که از نامش پیدا است اصالت را به انسان میدهد و معتقد است بشر موجودی است که میخواهد ذات و وجود خود را تحقق بخشد و با ویژگیهای طبیعی و اکتسابی خاص خود، از تمام موجودات زنده، بالاتر رود. هدف آموزش و پرورش را در کمک به تحقق ذات انسان خلاصه میکند. هدف برنامهدرسی، ایجاد و ارائه تجربیات ذاتاً ارزشمند و ارضاکننده به هر یادگیرنده است. از نظر آنان، خودشکوفایی آرمان اصلی تربیتی است(ملکی،۱۳۹۳). به دلیل وجود این نوع نگاه به انسان است که میتوان اشتراکاتی بین روانشناسی انسانمدار و اندیشه دینی قائل شده و خودشکوفایی را به نوعی پرورش فطرت در انسان دانست.
انسانمدارها شکوفایی ارگانیزم را منبعی انرژی بخش و مبنایی برای انگیزش فرد میدانند که نه تنها موجب ادامه زندگی، بلکه موجب کمال و پیشرفت انسان میشود. واژه خودشکوفایی برای اولین بار، توسط کورتگلداشتاین[۶] در سال ۱۹۳۹ به کار بردهشد. از نظر او خودشکوفایی، انگیزه اصلی انسان است که تمام اعمال او را در برمیگیرد، از رفتارهای سادهای همچون خوردن و آشامیدن تا بالاترین رفتارهای انسان(مادّی[۷]، ۱۹۸۹؛ به نقل از نیک صفت، ۱۳۸۵). آن ها گرایش به خودشکوفایی را تنها عامل به حرکت درآورنده انسان به سوی کمال میدانند.
یکی از مهمترین و برجستهترین افراد در روانشناسی انسانگرایی، آبراهام هارولدمازلو است. او به استعداد بالقوه انسان برای کمال، عمیقاً توجه داشت. به گفته مازلو هر فردی با استعدادهای مشخصی به دنیا آمده و در جستجوی آن است که آن ها را در طول زندگی خود شکوفا نماید(جلالی تهرانی،۱۳۸۷). این استعدادهای مشخص، انگیزهای برای رشد و کمال او قرار میگیرد و انسان را به تبدیل شدن به آنچه در توان اوست سوق میدهد. بدینترتیب استعداد بالقوه برای کمال و سلامت روان از بدو تولد در او وجود دارد اما اینکه استعداد بالقوه آدمی تحقق یا فعلیت مییابد یا خیر، به عوامل فردی و اجتماعی بستگی دارد که آن را همراهی میکند و یا باز میدارد. به نظر مازلو انگیزه آدمی نیازهای مشترک و فطری است که در سلسله مراتبی از نیرومندترین تا ضعیفترین نیاز قرار میگیرد. شرط اولیه دستیافتن به تحقق خود، ارضای نیازهایی است که پیش از نیاز تحقق خود قرار دارد. این نیازها عبارتند از نیازهای جسمانی یا فیزیولوژیک، نیازهای ایمنی، نیازهای محبت و احساستعلق، نیاز به احترام، نیازهای دانستن و فهمیدن(شولتز، ترجمه خوشدل، ۱۳۷۵).
مازلو اعتقاد دارد اگر همه این نیازها برآورده شدند آنگاه انسان به سوی عالیترین نیاز یعنی نیاز به تحقق خود روی میآورد. وی نیاز به تحقق خود(خودشکوفایی) را به عالیترین نیاز که فعالیت ارگانیسم را در جهت تحقق استعدادها و تواناییهای بالقوه هدایت میکند، تعریف کردهاست؛ یا تمایل نسبت به کاملشدن تدریجی آنچه که ویژگی فردی شخص ایجاب میکند و شدن هر آنچه که شخص شایستگی شدنش را دارد(مازلو،ترجمه رضوانی، ۱۳۷۴).
از جمله شخصیتهای دیگر در این زمینه، کارل راجرز[۸] را میتوان نام برد. راجرز در نظام شخصیت، به یک انگیزش یا یک نیاز اساسی که همان حفظ، فعلیت و پیشرفت تمامی جنبههای شخصیت است قائل است. از نظر او تمامی انسانها یک نیروی انگیزشی اساسی دارند که گرایش به شکوفایی است. راجرز گرایش به شکوفایی را گرایشی فطری میداند که از طریق آن، ارگانیزم به پرورش دادن تمام استعدادهایش به طوری که بتواند به زندگی ادامه دهد و پیشرفت کند، میپردازد(پروچاسکا و نورکراس[۹]، ترجمه سیدمحمدی، ۱۳۸۹). این فرایند که در سراسر زندگی ادامه مییابد مهمترین هدف زندگی است. راجرز(به نقل از سلطان القرائی و مصرآبادی،۱۳۸۶) معتقد بود انسانها توان به واقعیت درآوردن استعدادهای نهفته خویش را دارند که همین گرایش خود شکوفایی نیروی انگیزشی انسانهاست. به نظر او انسان کامل، انسانی خواهد بود که بتواند استعدادهای بالقوه خود را به صورت بالفعل درآورد. کمال انسانی در گرو به تحقق درآوردن ویژگیهای پنهان و بی همتای اوست.
راجرز این فرایند رشد و کمال انسان را در ساختمان ژنتیک، به عنوان « نقشه پیش ساخته » در افراد میداند که به صورت فرایندی است که همواره در حرکت رو به جلو است و هیچگاه پایان نمیپذیرد (شولتز، ترجمه خوشدل،۱۳۷۵). این موضوع همان مفهوم «شدن» در دیدگاه راجرز است. این مفهوم، فرایند تبدیل شدن همیشگی انسان به چیزی را بیان میکند و بیانگر این است که انسان هرگز ایستا و بیحرکت نیست و مسئولیت دارد تواناییهای بالقوه خود را تا حد امکان به صورت بالفعل درآورد (زیگلر[۱۰] و هگل[۱۱]، ۱۹۹۲؛ به نقل از نیکصفت، ۱۳۸۵).
از دیگر افرادی که میتوان در این زمینه نام برد اریک فروم[۱۲] است. فروم معتقد بود که انسان گرایشی فطری به رشد و نمو و تحقق بخشیدن به توان خود دارد. این تکلیف اصلی و هدف نهایی و ضروری او در زندگی است(شولتز،ترجمه سیدمحمدی،۱۳۸۱). در واقع از نظر او هدف نهایی و فطری زندگی، تحقق بخشیدن به تواناییها و استعداد ها است. اگر به افراد فرصت داده شود این گرایش فطری شکوفا خواهد شد و امکان حداکثر استفاده از استعداد بالقوه را خواهد داد.
فروم شخصیت سالم را دارای جهتگیری بارور میداند و این مفهوم به انسان خواستار تحقق خود مازلو شباهت دارد. جهتگیری بارور در نظر فروم بدین معنی است که انسان توانایی به کار بردن همه قابلیتها و شکوفاکردن یا تشخیصدادن همه تواناییهای بالقوه خود را دارا است(کریمی،۱۳۷۴).
از جمله افراد دیگر میتوان به کارل گوستاو یونگ[۱۳] اشاره کرد. به اعتقاد او انسان بدون توجه به سن، رشد و نمو میکند و همواره به سوی سطح کاملتری از خودشکوفایی حرکت میکند. یونگ در نظریه خود تفرّد را مطرح میکند. تفرّد به معنی فرد شدن، برآوردن استعدادهای شخص و پرورشدادن خود شخص. از نظر او گرایش به سوی تفرد، فطری و اجتناب ناپذیر است اما عوامل محیطی مانند فرصتهای آموزشی و اقتصادی و حتی نوع رابطه والد- کودک به آن کمک میکند یا مانع از آن میشود. زمانی که تفرد به دست میآید نوعی حالت تعادل هماهنگ به وجود آمده است(شولتز، ترجمه سیدمحمدی،۱۳۸۱).
نظریه معناگرایی فرانکل[۱۴] نیز پیشفرض سخن گفتن از تکامل انسانی را قبول امور فطری و استعدادهای درونی انسان میداند و اشاره دارد که اگر قرار است انسان، استعدادها و ظرفیتهای خود را در بهترین شکل آن شکوفا کند، باید اول وجود و حضور آن ها را در خود باور کند (فرانکل،ترجمه ایزدی،۱۳۷۵).
دیدگاه انسانگرا در برنامه درسی که بر اساس اندیشه مارنو[۱۵] شکل گرفته است نیز، به گونهای به این مبحث پرداخته است. از نظر او هر انسان یک ماهیت درونی اساسی دارد که شبه غریزی، ذاتی، معین و طبیعی است. این خصوصیات بالقوهاند نه بالفعل. بنابرین باید با دید تکاملی به آن ها نگریسته شود. این خصوصیات غالباً تحتتأثیر عوامل تعیینکننده خارجی(مانند فرهنگ، خانواده، محیط و یادگیری) فعلیت مییابند یا فراموش میشوند. (به نقل از ملکی،۱۳۹۳).
“
فرم در حال بارگذاری ...
[پنجشنبه 1401-09-17] [ 08:05:00 ق.ظ ]
|